قاب فرسوده

متن مرتبط با «قصه ها» در سایت قاب فرسوده نوشته شده است

بهانه

  • من سحر نمی دانم...من فقط روحم را که بزرگ بود و سنگین بود گستراندم...گفتی زمستان شده ای و من دلم به حالت سوخت،پس روحم را که بزرگ بود و سنگین مثل چادری روی تو کشیدمو ذکر عشق خواندم تا تو سوختی...نفس هات به شماره افتاده بود و روح من با تنفس تو میتپید...گفتم دوستت دارم و تو دیگر نفس نکشیدی و روح من از تپش ایستاد...گفتم نکند تو را کشته باشم؟نکند من مرده باشم؟پس روحم را از روی تو برچیدم اما تو نبودی...غیب شده بودی...گفتم که سحر نمی دانم...,بهانه ...ادامه مطلب

  • آدمْ‌ تنهایی

  •  گویی برف باریده ست که اینچنین سنگین و غبارآلود،زمین‌گیرم و در انتظار تکه هویجیخرده هواییو دستی . . .حتی شده به تیزی شاخه های خشکیده...شاید پیراهن عابری به چنگ تنهایی ام گرفتار شد...به شانه ام زدی که تنهایی ام را تکانده باشیبه چه دل خوش کرده ایتکاندن برف از شانه های آدم برفی؟!.....تکان دادن یک شانه برای دخترک مثل تکان دادن  کوه بود و تمام دلخوشی او تکه پیراهنی کهنه از سالیان دور بود پیراهنی که به بهانه ی ماندن جا خشک کرد وتمام سهم آن ها شد نگاهی از دور صدایی از دور شاید چرخش سیصدوشصت درجه ی خورشید و دیداری از دور...مقصر آدم هاهستند که هرسال به وقت زمستان آدم برفی را تنها می سازند..., ...ادامه مطلب

  • قصه

  • قصه های مادربزرگ هیچ وقت به انتها نمی رسید.یا خوابش می برد و یا فراموشی امانش نمی داد...کتاب می خواندم... هنوز به پایانش نرسیده بودم که مادر صدایم می زدو تمام داستان از دستم می رفت.حالا برایت چای دم کرده امتا شاید این بار، پشت پنجره ای که این اتاق نداردکنار هم ایستادیم. من سکوت می کنمتو قصه را ادامه بدهنگذار تابستان، بیش از این هوای پاییز به سرش بزند.چشم هایت را ببندو با اولین پرواز، به اخترک خودت بازگردبرای منی که دنیا هیچ شباهتی به قصه هایم نداشتهاین، از پایان باز نمایشنامه های تو بهتر است.,قصة عشق,قصه های جزیره,قصة مسلسل نص يوم,قصه سرا,قصه های مجید,قصه کودکانه,قصه ها,قصه شب,قصة حب,قصه ظهر جمعه ...ادامه مطلب

  • واژه های سر در گم

  • گاهی بين تمام واژه ها غلت می خورم و آنچه که مرا گمراه کرده و آنچه که مرا در انتهای سرگردانی به ژرف روزهاي مدام السکوت خفقان ميبرد و دقايق لعنت القهقه  شادالعطوف بستر گرم طبيعی... ومی گذرد و مي آيد و می برد و غرق در دوگوله ،بارقص ارغوان شبهای موسم عطری و درهم ميشکند وبه تاراج می کشاند و سقوط مي کند و می بارد بانوازش تمام و تگرگ مي شود باشدت تمام...و می سوزاند و به قله می رساند و به اوج ميبرد آنقدر اوج که نوک قله يخ ميزند و می ميرد و دوباره زنده می شود.... و دوباره متولد می شود و دوباره حرف ميزند و دوباره خلق می شود... می بيند می بيند می بيند....,واژه های سریانی,واژه های سرد,واژه های سره فارسی,واژه هاي سرنوشت ساز,خل واژه های سروان باتلر,سرواژه های انگلیسی,بیشترین واژه های سرچ شده,واژه های پارسی سره,سرزمین واژه های وارونه,فرهنگ واژه های فارسی سره ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها