گویی برف باریده ست که اینچنین سنگین و غبارآلود،زمینگیرم
و در انتظار تکه هویجی
خرده هوایی
و دستی . . .
حتی شده به تیزی شاخه های خشکیده...
شاید پیراهن عابری به چنگ تنهایی ام گرفتار شد...
به شانه ام زدی
که تنهایی ام را تکانده باشی
به چه دل خوش کرده ای
تکاندن برف
از شانه های آدم برفی؟!.....تکان دادن یک شانه برای دخترک مثل تکان دادن کوه بود و تمام دلخوشی او تکه پیراهنی کهنه از سالیان دور بود پیراهنی که به بهانه ی ماندن جا خشک کرد وتمام سهم آن ها شد نگاهی از دور صدایی از دور شاید چرخش سیصدوشصت درجه ی خورشید و دیداری از دور...مقصر آدم هاهستند که هرسال به وقت زمستان آدم برفی را تنها می سازند...
برچسب : نویسنده : ghabfarsoudeo بازدید : 67